محمدعلی فروغی
فیلسوف سیاستمدار یا سیاستمدار فیلسوف
ندا زندی
حسین مکی در کتاب «تاریخ 20ساله ایران» چه بجا و درخور، محمدعلی فروغی ملقب به ذکاءالملک را شاگرد ارسطو معرفی کرد. چقدر چنین لقبی برازنده مردی است که در زمانه خود، بهرغم آگاهی و دانش ستودنیای که از فلسفه و ادبیات داشت، به جای اینکه عزلتنشین یا برجعاجنشین شود، دامن خویش را به سیاست آلود تا برای کشورش و مردمش گامی برداشته باشد. فروغی خوب میدانست برای پیروزی شیطان تنها کافی است که آدمهای خوب و درستی چون او عقب بنشینند و هیچ کار نکنند و دست روی دست بگذارند. جاهطلبی و حرص قدرت نداشت و اگر وارد عالم سیاست شد و در قانونگذاری مجلس مقننه بعد مشروطه شرکت کرد، به قول ابراهیم خواجهنوری، میخواست «تا شاید مقداری از خرافات و اباطیل و شیوههای غلط و بیعدالتیهای جامعه را با نوشتن قوانین خوب برطرف سازد و این آرزوی تمام حکمتدوستان کمالپرست است». او ارتقا و کمال را حقیقتا در کسب معرفت و فضیلت میدانست و سمتهای اجتماعی را بیشتر بهعنوان وسیله خدمتگزاری و انجام وظیفه میطلبید تا برای برتری رقابتآمیز و خودخواهانه. فروغی در کابینه مستوفیالممالک برای وزارت خارجه برگزیده شد و افتادگی و تواضع او تأثیر عمیقی در سردارسپه نهاد که چشمش از کبر و نخوت باسوادان ترسیده بود. فروغی چنان در گفتار و کردار منصف و روادار بود که تأیید حسن مدرس را داشت و زمانی که سردارسپه جامه شاهی بر تن کرد و رضاشاه شد، به وضوح میدانست که از وجود چنین گوهری در دولتش هرگز بینیاز نخواهد بود؛ هرچند، دوره نخستوزیری فروغی در زمان رضاشاه کوتاه بود و چندان نپایید. در شهریور 1312 که دوباره نخستوزیر شد، کار چندانی در مقابل استبداد رضاخان از دستش ساخته نبود و در آذر 1314برکنار شد. بهعنوان آخرین نخستوزیر پهلوی اول، پیمان سهجانبه ایران و روس و انگلیس را منعقد و خطر جنگ را از سر ایران دور کرد. خواجهنوری به درستی دربارهاش نوشته: «فروغی که به افکار افلاطون وابستگی خاصی داشت، طی حیات سیاسیاش گفته افلاطون را به نحو شایسته تأیید کرد و بعد از 2 هزار و 500 سال به عقلای این گوشه دنیا اثبات کرد که برای خیر جامعه؛ «یا باید فیلسوف سیاستمدار شود یا سیاستمدار فیلسوف. »